نوشته اصلی توسط
sarab7
سلام
بعداز 1شکست عشقی وحشتناکبه خواست خوانواده باپسری بخاطر نام نیک پدربزگ مرحومش ازدواج کردم.الان 2سال گذشته ومن تبدیل شدم به 1آدم عصبی ودرب وداغون!اوایل فقط بحثامون سرخوانواده هامون بود!من از1خوانواده امروزی باسطح تحصیلات بالا وایشون ازخوانواده خیلی سنتی با سطح تحصیلات خیلی پایین هستیم!بعد از ازدواج دیدم اصلا نمیتونم تحملشون کنم طرزفکر وحتی صحبت کردنشون عذابم میده،اما الان!شوهرمم پرخواشگروبددهن شده باکوچکترین چیزی (حتی وقتی به من ربطی نداره وخودش 1اشتباهی کرده)سرفحش وناسزارو میکشه به من وخونوادم منم طبق عادت فقط یه گوشه میشینم وگریه میکنم، کارم به جایی رسید که بخاطر سردردهای عصبی وحشتناک روانپزشک بهم قرص اعصاب داد!خیلی باقبل فرق کردم قبلا همه منو یه دختر شوخ وشیطون وشاد میدونستن اما الان هیچ چیزو درخودم نمیبینم که مثل گذشته باشه،دلم واسه خودم تنگ شده،به نظرتون به پدرم یاکسی بگم؟احساس تحقیر میکنم! میترسم 1جایی آبرومو ببره باطرز رفتارش واسه همینم منزوی شدم!بدترین قسمتش میدونین چیه اگه 1هزار تومنی لازم داشته باشیم نمیشه رو خونوادش حساب کرد ولی واسه هر کاری ازونا اجازه میگیره!هروقتم بهش میگم بریم مشاوره میگه خودم همه چیزو میدونم(رشته تحصیلیش مشاوره بوده)خیلی زندگی سرد وپوچی دارم!اما از نظر اون همه چی خوبه ومن مشکل دارم!جدیدا واسه رفتن خونه پدرمم موضع میگیره!هیچ جانمیاد رو همه ایراد میذاره،فامیلم! دوستام!واسه بچه دارشدن اصرار میکنه اما من نمیخوام پدر بچه هام همچین آدمی باشه،چیکار کنم؟دارم واسه ادامه زندگی باهاش شک میکنم!